قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

من اشتباه کردم و او ساده از وجود من گذشت

سلام  

حال خراب من بازم یه چیزایی رو به ذهنم جاری کرد که نوشتمشون اصلا هیچ شباهتی به شعر ندارن از همه شاعرای دنیا ( چه زنده چه از دست رفته - چه ایرانی چه خارجی ) معذرت میخوام که اسم این جمله های مشوش و بی مقدار رو شعر گذاشتم اینا فقط تراوشات یه ذهن مستاصل مغشوش درمانده از هر جاییست . شما به بزرگی خودتون ببخشید . 

 

 من اشتباه کردم و او ساده از وجود من گذشت  

من را به باد هیچ و جنون و فنا سپرد و رفت 

ای کاش فرصتی به من داده بود و  

اینگونه ناگهانی و با سرعت تمام 

 از روی این جنازه بی جان نمی گذشت 

کاش اندکی برای دل بینوای من انصاف می نمود خرج و اینچنین 

                                             در دادگاه یک طرفه  

محکوم به مرگش نمی نمود 

آخر مگر دل من جز صداقت و مهر  

چیزی دگر نثار وجودش نموده بود ؟   

آه ای خدا چقدر ساده اشک من  

از چشمها روان شد و در او اثر نکرد و رفت 

سهم من از زمانه سر کرده با وجود او  

آری فقط غم و حسرت است و آه و اشک 

انصاف من کجاست خدایا ؟ من اکنون برادرم 

آری برادری که به خواهر جفا نمود

حالا دگر زمان گذشته و من بار دیگری 

 برگشته ام به روزهای تنهایی و جنون خویش  

آری دوباره در این کنج عزلتم  

تنها غمی عظیم همنشین من است و بس   

سرنوشت من و برگ

امروز تو محل کارم وقتی به زور خودمو مشغول کرده بودم ، همینطور که سرم پایین بود و داشتم با چنتا نقشه کپک زده ور میرفتم یه چیزی از طرف پنجره روبروم توجهمو جلب کرد . سرمو بالا آوردم ، باد میومد . حیاط بزرگ همسایه کناریمون  پر از درختای چنار قدیمی و خیلی بلنده . باد برگای خشک و زرد این چنارا رو از شاخه هاشون جدا میکرد و با خودش میبرد و کلی تو آسمون میچرخوندشون و بعد مینداختشون رو زمین . صحنه خیلی زیبایی بود چند دقیقه ای پشت پنجره ایستادمو به این صحنه ها نگاه میکردم . به درختا نگاه میکردم و یه برگ جدا شده رو نشون میکردم و با نگام دنبالش میکردم تا وقتی که میوفتاد رو زمین .

اما یکی از این برگا سرنوشتش یه کم متفاوت شد ! از درخت جدا شد و سوار باد شد ، تو آسمون چرخید و چرخید و درست افتاد جلو پای یه رهگذر بی انصاف ! اونم بدون هیچ توجهی و با بی رحمی تمام پاشو رو برگ بینوای من گذاشت و لهش کرد . برگ خشک بینوا هزارتا تیکه شد ، پودر شد ! دلم خیلی سوخت براش ولی یه دفه دیدم تیکه تیکه هاش که حالا دیگه خیلی سبکتر از یه برگ کامل شده بودن دوباره سوار باد شدنو رفتن به آسمون اینبار خیلی بالاتر از قبل خیلی بالاتر اونقدر بالا که دیگه هیچ ردی ازشون باقی نمی موند و منم دیگه نمی تونستم دنبالشون کنم . چند لحظه ای انگاراین برگ همدم و همدل من شد ولی وقتی رفت دوباره دلم تنهای تنها شد و حزن عجیبی دوباره رو دلم نشست . با خودم گفتم سرنوشت منم دقیقا مثل این برگه . تو یه مدت کم رشد میکنه و بزرگ میشه و سبز میشه و زیبا میشه و وقتی به اوج میرسه خزون میاد و بیرحمانه به سبزی و زیباییش حمله میکنه و خشک و زرد و رنجورش میکنه ، تا اینجا سرنوشت منو برگ مثل هم بود ولی از اینجا به بعد برگ خیلی  وضعش بهتره چون باد میاد و میبردش به آسمون و بعضیاشونم اونقدر بالا میرن که دیگه محو میشن . اما من درمونده چی ؟ من باید تو همون حالت زردی و خشکی و رنجوری بمونم و درد و رنج تحمل کنم تا ... !

خدایا یعنی من از یه برگ خشک بی ارزشترم ؟

خدایا چرا یه باد تند نمیفرسی که منو هم مثل یه برگ خشک از این زندگی جدا کنه و با خودش ببره به آسمون ؟     

نرخ نهایی جانشینی x به جای y

سلام   

دو روز پیش سر کلاس اقتصاد یه نسبت اقتصادی رو برامون تعریف کردن که ذهن من ناخودآگاه درگیرش شد نمیدونم چرا جدیدا ذهنم تلاش میکنه که بین علم اقتصاد و روابط آدمای این دنیا ارتباط برقرار کنه !  

نسبتی که تعریف شد نرخ نهایی جانشینی x به جای y بود که با MRSxy نشونش میدن  

MRSxy= Marginal Rate Of Substitution 

و به طور خلاصه این نسبت مقداری از y رو به ما میده که باید از دست بره تا یک واحد به x اضافه بشه به گونه ای که مطلوبیت یا رضایت کل مصرف کننده ثابت بمونه و یه جورایی درجه اهمیت x رو هم بیان میکنه . 

حالا میخوام این نسبت رو بیارم تو روابطی که تو زندگی داریم شامل روابط خانوادگی ، دوستی ، همکاری ... و چنتا سوال مطرح کنم . فرض هم بر اینه که ما تو روابطمون فقط دو انتخاب داریم مثلا دو تا دوست داریم یا دو تا همکار چون اگه تعداد بیشتر بشه دیگه برای حلش باید از حضرت فیل کمک گرفت ! در ضمن این موضوع رو از دید طرف مقابلتون در مورد خودتون تجزیه و تحلیل کنید :  

 

الف : تو این نسبتی که تعریف شد شما دوست دارید x باشید یا y ؟  

ب : با تمرکز کامل فکر کنید و با صداقت کامل بیان کنید که در واقعیت x هستید یا y ؟ 

ج : اگر y هستید به نظرتون چه کاری باید انجام دهید تا به x تبدیل بشید یا اینکه MRSxy  در موردتون صدق نکنه و MRSyx در مورد شما تعریف بشه ؟ 

د : ثابت کنید تو این دنیایی که ما الان داریم زندگی می کنیم MRSxx یا MRSyy هیچ معنایی ندارد .  

 

توضیح 1 : به کسانی که پاسخ درست رو ارسال کنند از طرف دانشگاه هاروارد یه بورس کامل تحصیلی تو هر رشته ای که مایل باشند اعطا خواهد شد البته به قید قرعه ! 

توضیح 2 : لطفا خوش خط و خوانا جواب بدید و الا از تصحیح برگه های بد خط معذوریم به تیکه پاره کردن تعارف هم هیچگونه نمره ای تعلق نمی گیره !  

توضیح 3 : در مورد زمان پاسخگویی به این سوال اصلا نگران نباشید چون بعضی از دوستان تجربشون کمه و جواب این سوال هم به تجربه نیاز داره پس حالا حالاها وقت دارید البته دیگه نهایتش تا آخر عمر که ایشالا 250 سال عمر کنید !

توضیح 4 : این مطلبی که ارائه شد فقط تخیلات خود من بود و هیچ ارتباطی با هیچ ماجرا ، شخص ، گروه و دسته ای نداره بنابراین شما هم ربطش ندید و دلخور هم نشید !  

خدایا اول تویی وسط تویی آخر هم تویی

خدایا سلام 

خدایا چه خبر ؟ خدایا کجایی ؟ چیکارا میکنی ؟

خدایا خودت میدونی که چقدر دلتنگتم 

خدایا خودت میدونی که هرچی که میگم و هر کاری که میکنم و هر راهی که میرم آخرش به خودت میرسم  

خدایا اول تویی وسط تویی آخر هم تویی  

خدایا نمیتونم بفهمم کارایی که میکنی علتش چیه !  

میگن حکمتته میگن آزمایشه و خیلی چیزای دیگه  

ولی خدایا میدونی که از دیدن بعضی از کارایی که میکنی قلبم چطور آتیش میگیره  

از دیدن بچه هایی که سرطان دارن ! پیرمردا و پیرزنایی که آلزایمر دارن و تو خونه ی سالمندان هستن ! جوونایی که قطع نخاع شدن ! زنایی که یه دفترچه بیمه دستشون میگیرن و دربدر دنبال ده هزار تومن پول دارو به هر کس و نا کسی التماس میکنن ! بچه هایی که باباشونو تو تصادف از دست میدن ! بچه هایی که مامانشون تو جوونی از سرطان میمیرن !  ... 

خدایا بازم بگم ؟ میدونی که اگه بخوام بگم حالا حالاها باید بگم  

خدایا چی میشه اگه یه باره همه ی مریضا خوب بشن ؟ 

خدایا چی میشه اگه دیگه هیچکسی تصادف نکنه ؟ 

خدایا چی میشه اگه دیگه هیچکسی آلزایمر نگیره ؟ 

خدایا چی میشه اگه دیگه هیچ بابا و مامانی بچه هاشو تنها نذاره ؟ 

خدایا چرا بنده هات همیشه باید در رنج و عذاب باشن ؟ 

خدایا چرا امتحاناتو آسونتر نمیگیری ؟ 

خدایا چرا ...   

سفر به سیاهچاله

خدایا دلم میخواهد نور جلوی پایم توقف کند و من سوار آن شوم و افسارش را به دست من دهی تا به هر طرفی که میخواهم بتازانمش ! 

آنگاه به سمت کهکشانهای دور دستت حرکت خواهم کرد  

آنقدر میروم و میروم تا سرانجام در دام یک سیاهچاله گرفتار و  بلعیده شوم  

وقتی چنین شود دیگر خیال من هم راحت خواهد شد  

دیگر یقین خواهم داشت که هرگز به زمین پر شده از پلشتی باز نخواهم گشت ! 

آنجا دگر نه زمان  هست و نه زمین 

آنجا حتما به تو هم ای خدا نزدیکتر خواهم بود