قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

ندای درون

سلام  

چند وقت پیش تلویزیون یه فیلم پخش کرد به نام ندای درون ساخته استیون سیمون . از اون فیلمایی بود که من خیلی دوس دارم و یه جورایی باهاشون ارتباط برقرار میکنم ( کلا من اهل فیلم دیدن نیستم ) فقط حیف که از اولشو ندیدم ولی حتما این فیلم رو گیر میارم و کامل میبینم . جملات خیلی پر معنی و مفهومی تو این فیلم بود که اوناییشو که یادم مونده اینجا میارم . در ضمن این جملات از طرف ندای درون یه آدم از همه جا مونده ( مثل من ) بهش گفته میشد :   

ما زیاد وقت نداریم چطور میتونیم حتی یک لحظه برای امرار معاش به کاری بپردازیم که دوستش نداریم ؟!  

انسانهای بزرگ واقعی کسانی هستند که به جای گذران زندگی زندگی رو میسازن !  

اگر باور کنیم که همواره خدا در کنار ماست آرامش واقعی به ذهن ما بر میگرده و در این آرامش واقعیه که فکرهای بزرگ به ذهن جاری میشه که میتونه راه حل مشکلات بزرگی بشه که اصلا فکرشم نمی کنیم !  

هیچ وقت احساس بی کسی نکن چون همیشه خدا با ماست . اون تنهامون نمیذاره یعنی اصلا نمیتونه این کارو بکنه چون خودش ما رو آفریده ! 

هر وقت و هر کجا از آرامشی که خود اوست جدا شدیم باید صداش کنیم اونوقت پیشمون خواهد اومد !  

اینا دیگه از خودمه : 

من هیچوقت تو زندگیم از خودم راضی نبودم و حالا هم نیستم نمی دونم چرا این رضایت در من به وجود نمیاد ؟! همیشه هم در حال غر زدن و ناله کردنم که این خیلی بده ! از روزی هم که شروع کردم به نوشتن همش دارم غر میزنم و بد و بیراه میگم  ! ولی با همه اینها از یه چیزی خوشحالم اونم اینه که همه غر و نقامو به خدا زدم همه دلخوریام و دق دلیامو سر خدا خالی کردم و به کسی دیگه نگفتم ! خدا هم هیچی بهم نمیگه و از حرفام ناراحت نمیشه ولی گوش میده و میدونم  خوشحالم هست که من میام به خودش شکایت میکنم و جایی دیگه نمیرم ! چند بار تو نوشته هام شکایت کردم که چرا هیچکس نیست که من باهاش درد دل کنم ولی حالا اون حرفمو پس می گیرم . اصلا من نمیخوام درد دلامو که فقط مال خودمه به کسی بگم ! میخوام اونقدر تو دلم بمونن و اونقدر زیاد بشن که خدا خودش هر جوری که میدونه یه فکری به حالشون بکنه !

تاثیر فرهنگ روی حیوانات

سلام 

چند روز پیش سر کلاس استادمون به یه نکته جالب اشاره کرد که بد نیست براتون بگم . ایشون گفتن که فرهنگ ما آدما حتی روی حیوانات هم تاثیر میذاره ! مثالی هم که آوردن این بود : میگفتن که تو آمریکا اگه تو یه جنگل یا پارک جنگلی یا ... برید پیک نیک و چادر بزنید آهوا تا نیم متری خودتون و چادرتون میان و دور و برتون میچرخن و بازی میکنن ! ( اینو از کسای دیگه هم شنیده بودم و عکس و فیلم هم دیده بودم از این موضوع . حتی تو بعضی از شهرا آهوا عملا تو شهر رفت و آمد میکنن ! )  

اما حالا برگردیم ایران عزیز خودمون . اگه یه آهو ( آهو که نه اگه یه شیر آفریقایی از اون خفناش !!! ) یه جایی ما ایرانیا رو ببینه که از ۱۰ کیلومتری داریم میریم نزدیکشون خیلی سریع خودشونو میرسونن به نزدیکترین و البته بلندترین قله کوه چون میدونن حتی اگه اونا به ما نزدیک نشن ما میریم دنبالشونو حتما یه بلایی سرشون میاریم و ... !!! 

در قلب یک کویر پر از خار وخس مرا

سلام نمیدونم چرا درباره شعرام کسی نظر نمیده ؟!!! شاید خیلی بی معنین و شباهتی به شعر ندارن . یه چیزی بگین دیگه . حتما که تعریف و تمجید نباید باشه عیب و ایراداشو بگید لطفا . 

 

در قلب یک کویر پر از خار وخس مرا

آزرده خاطر و تنها رها نموده است 

روحم کنون شده حیران و گیج و منگ

از این جفای شگفتی که دیده است 

در این کویر ، تشنه و تنها و گم شده 

روحم دگر به خاک سیاهی نشسته است  

هر لحظه روح من اندر میان خاک 

همچون غریق به دریای بی کرانه است 

پیوسته روح من به امید نجات خود 

در عین نا امیدی و یاس دست و پا زدست 

دیگر بسی شده بی فایده تلاش روح 

این روح از ابتدای وجود غرقه بوده است 

این روح از آن زمان که به هیچش گرفته اند 

در خاک تیره و تاریک آرمیده است  

یادداشت روزانه

سلام 

دیروز اولین امتحان پایانترمم بود که با تمام وجودم امتحانو خراب کردم و خیالم از اولیش راحت شد که حتما میوفتم ! خوب البته ناراحت نیستم چون واقعا تلاش کردم که بخونم ولی نتونستم . این اتفاقی که برام افتاد به شدت درگیرم کرده و اجازه نمیده ذهنم به چیز دیگه ای مشغول بشه ! اصلا انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم اونم به این شکلش !  

من از خود اتفاق ناراحت هستم ولی علت اصلی درگیری و ناراحتی من چیز دیگه ایه !  

امیدوارم هیچوقت برای هیچکسی پیش نیاد که با تمام وجودش به کسی اعتماد کنه و بعد از یه عمر سی ساله حرفایی رو به اون بزنه که تا حالا به هیچکس نگفته بوده یعنی کسیو پیدا نکرده بوده که بهش بگه و بعد یه باره ... 

مرد غرقه گشته

این روزا حال خیلی غریبی دارم و هر لحظش برام یه حکایتیه ! مثل همین الان که ناخودآگاه یاد داستان طوطی و بازرگان افتادم حتما یادتون هست این شعر زیبای مولانا رو ؟ به خصوص یاد این بیتش افتادم که دقیقا حال و روز من رو به زیبایی بیان میکنه : 

  مرد غرقه گشته جانى مى‏کند              دست را در هر گیاهى مى‏زند  

این بیت دقیقا حکایت حال و روز منه . منی که تو اشتباه خودم غرق شدم و برای نجات خودم حتی به خار متوسل میشم ولی غافل از اینکه دیگه هیچ فایده ای نداره ! حرفام هم که میبینید هیچ نظم و ترتیب و قاعده ای نداره ! یه بار براش آرزوی خوشبختی میکنم یه روز بعد ازش گله میکنم فرداش با خدا گلاویز میشم و به زمین و زمان ناسزا میگم و ...  

 

            خواجه اندر آتش و درد و حنین                صد پراکنده همى‏گفت این چنین‏

           گه تناقض گاه ناز و گه نیاز                    گاه سوداى حقیقت گه مجاز

           مرد غرقه گشته جانى مى‏کند              دست را در هر گیاهى مى‏زند

           تا کدامش دست گیرد در خطر               دست و پایى مى‏زند از بیم سر

           دوست دارد یار این آشفتگى                کوشش بیهوده به از خفتگى‏