قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

می خواهم بروم

می خواهم بروم  

می خواهم از این شهر و دیار بروم  

نه نه می خواهم از این دنیای غریب بروم  

دیگر هیچ چیزی نیست که حتی برای لحظه ای دل مرا به ماندن گرم کند  

دیگر از این همه جنجال و هیاهو خسته شده ام  

دیگر از آدمکهای دور و برم خسته شده ام  

دیگر تحمل نزدیکترینها را هم ندارم !!! 

می خواهم به دنبال سهراب بگردم !!! 

می خواهم از سهراب قایقش را که با آن از این شهر غریب رفت قرض کنم  

قایق سهراب چیز دیگریست !  

رفتن با قایق سهراب حتما خیلی کیف می دهد !  

نمیدانم آیا سهراب به شهر پشت دریاها رسید ؟ 

همان شهری که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است  

همان شهری که دست هر کودک ده ساله آن شاخه معرفتی است ؟  

اما برای من فقط رفتن مهم است ! فقط میخواهم از این دنیا بروم هر کجا باشد مهم نیست !

کسی آدرسی یا خبری از سهراب دارد ؟

سلام

سلام  

امروز دوباره تصمیم گرفتم که بنویسم . به خاطر همین این وبلاگو ساختم چون دیگه تو وبلاگ قبلیم نمیخوام بنویسم و یه جورایی رهاش کردم شاید دیگه از رده خارج شده بود ! اون وبلاگ قبلیم الان شده زباله مجازی مثل زباله های فضایی! میدونین زباله های فضایی چیه ؟  

این ماهواره ها و ایستگاههای فضایی وقتی عمرشون تموم میشه همینجوری تو فضا رها میشن و دیگه کسی کاری به کارشون نداره و ظاهرا الان تو فضا خیلی هم زیاد شدن و خطرناک هم هستن ! اما وبلاگ قبلی من خطرناک نیست و من میخوام یه سری از مطالبشو که خودم خیلی دوستشون دارم منتقل کنم اینجا . 

هدف اصلی من از ساختن این وبلاگ در واقع اینه که یه جور دفترچه یادداشت باشه برام و میخوام به صورت روزانه اتفاقاتی که برام میفته و میبینم رو بنویسم اما نه هر اتفاقی ! هر اتفاقی یا حرفی یا مطلبی یا هر چیزی که به نظرم مهمه و میشه ازش یه درس تازه گرفت برای زندگی .  

مینویسم اول برای خودم که هیچوقت فراموشش نکنم و دوم اینکه شاید یه تاثیر هر چند ناچیز رو دیگران هم داشته باشه ایشالا . برای شروع کار هم میخوام یه تفال بزنم به دیوان حافظ : 

 

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

غم دنیی دنی چند خوری باده بخور

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش

گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد