سلام
دیروز اولین امتحان پایانترمم بود که با تمام وجودم امتحانو خراب کردم و خیالم از اولیش راحت شد که حتما میوفتم ! خوب البته ناراحت نیستم چون واقعا تلاش کردم که بخونم ولی نتونستم . این اتفاقی که برام افتاد به شدت درگیرم کرده و اجازه نمیده ذهنم به چیز دیگه ای مشغول بشه ! اصلا انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم اونم به این شکلش !
من از خود اتفاق ناراحت هستم ولی علت اصلی درگیری و ناراحتی من چیز دیگه ایه !
امیدوارم هیچوقت برای هیچکسی پیش نیاد که با تمام وجودش به کسی اعتماد کنه و بعد از یه عمر سی ساله حرفایی رو به اون بزنه که تا حالا به هیچکس نگفته بوده یعنی کسیو پیدا نکرده بوده که بهش بگه و بعد یه باره ...
این خیلی بده که به کسی اعتماد کنی و حرفهایی رو بزنی و بعد از گفتنش همه چی به یکباره عوض بشه و روزی چند بار از خودت بپرسی که آیا واقعا لازم بود این حرفا رو بهش بزنم که حالا اینجوری بشه؟!
این اتفاق واسه منم افتاده
سلام ممنون که خوندی و نظر دادی
بله واقعا بده البته منظور من بیشتر این بود که اونی که بعد از یه عمر پیداش کردیو و بهش اعتماد کردی یباره میبینی یه کاری باهات میکنه و یه جوری رهات میکنه که به همه چی شک میکنی حتی به خودت ! یه رفتاری باهات میکنه که با غریبه ها هم نمیکنه ...
سلام.
انشاالله بقیه ی امتحانات رو خوب پاس کنید.
یادتون باشه «خداوند هیچ چیز خوبی را از شما دریغ نمیکند.»
به یاد خودش آروم باشید.
میدونم تلخ بوده و هست. ولی چاره چیه؟ حتما حکمتی در اون بوده برای صلاح شما. امیدتون به خدا باشه.
(راستی. من این مدت بودم و انشاالله هستم. اما نه زیاد. به صورت محدود میام و میرم. برام دعا کنید لطفا. سپاس.)
در پناه خدا.
سلام خوب هستید ایشالا ؟
ممنون از دلداریاتون امیدوارم بتونم سریعتر خودمو جمع و جور کنم
محتاجیم به دعای شما ایشالا که هرچی خیره پیش بیاد براتون
موفق باشید و خدا نگهدار