قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

مرد غرقه گشته

این روزا حال خیلی غریبی دارم و هر لحظش برام یه حکایتیه ! مثل همین الان که ناخودآگاه یاد داستان طوطی و بازرگان افتادم حتما یادتون هست این شعر زیبای مولانا رو ؟ به خصوص یاد این بیتش افتادم که دقیقا حال و روز من رو به زیبایی بیان میکنه : 

  مرد غرقه گشته جانى مى‏کند              دست را در هر گیاهى مى‏زند  

این بیت دقیقا حکایت حال و روز منه . منی که تو اشتباه خودم غرق شدم و برای نجات خودم حتی به خار متوسل میشم ولی غافل از اینکه دیگه هیچ فایده ای نداره ! حرفام هم که میبینید هیچ نظم و ترتیب و قاعده ای نداره ! یه بار براش آرزوی خوشبختی میکنم یه روز بعد ازش گله میکنم فرداش با خدا گلاویز میشم و به زمین و زمان ناسزا میگم و ...  

 

            خواجه اندر آتش و درد و حنین                صد پراکنده همى‏گفت این چنین‏

           گه تناقض گاه ناز و گه نیاز                    گاه سوداى حقیقت گه مجاز

           مرد غرقه گشته جانى مى‏کند              دست را در هر گیاهى مى‏زند

           تا کدامش دست گیرد در خطر               دست و پایى مى‏زند از بیم سر

           دوست دارد یار این آشفتگى                کوشش بیهوده به از خفتگى‏

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://elham7709.blogsky.com

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها میبینی

سلام ممنون که خوندی و نظر دادی
ممنون بابت این شعر زیبات بازم از این کارا بکن و به من سر بزن
موفق باشی
خدا نگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد