سلام
حال خراب من بازم یه چیزایی رو به ذهنم جاری کرد که نوشتمشون اصلا هیچ شباهتی به شعر ندارن از همه شاعرای دنیا ( چه زنده چه از دست رفته - چه ایرانی چه خارجی ) معذرت میخوام که اسم این جمله های مشوش و بی مقدار رو شعر گذاشتم اینا فقط تراوشات یه ذهن مستاصل مغشوش درمانده از هر جاییست . شما به بزرگی خودتون ببخشید .
من اشتباه کردم و او ساده از وجود من گذشت
من را به باد هیچ و جنون و فنا سپرد و رفت
ای کاش فرصتی به من داده بود و
اینگونه ناگهانی و با سرعت تمام
از روی این جنازه بی جان نمی گذشت
کاش اندکی برای دل بینوای من انصاف می نمود خرج و اینچنین
در دادگاه یک طرفه
محکوم به مرگش نمی نمود
آخر مگر دل من جز صداقت و مهر
چیزی دگر نثار وجودش نموده بود ؟
آه ای خدا چقدر ساده اشک من
از چشمها روان شد و در او اثر نکرد و رفت
سهم من از زمانه سر کرده با وجود او
آری فقط غم و حسرت است و آه و اشک
انصاف من کجاست خدایا ؟ من اکنون برادرم
آری برادری که به خواهر جفا نمود
حالا دگر زمان گذشته و من بار دیگری
برگشته ام به روزهای تنهایی و جنون خویش
آری دوباره در این کنج عزلتم
تنها غمی عظیم همنشین من است و بس