قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

من اشتباه کردم و او ساده از وجود من گذشت

سلام  

حال خراب من بازم یه چیزایی رو به ذهنم جاری کرد که نوشتمشون اصلا هیچ شباهتی به شعر ندارن از همه شاعرای دنیا ( چه زنده چه از دست رفته - چه ایرانی چه خارجی ) معذرت میخوام که اسم این جمله های مشوش و بی مقدار رو شعر گذاشتم اینا فقط تراوشات یه ذهن مستاصل مغشوش درمانده از هر جاییست . شما به بزرگی خودتون ببخشید . 

 

 من اشتباه کردم و او ساده از وجود من گذشت  

من را به باد هیچ و جنون و فنا سپرد و رفت 

ای کاش فرصتی به من داده بود و  

اینگونه ناگهانی و با سرعت تمام 

 از روی این جنازه بی جان نمی گذشت 

کاش اندکی برای دل بینوای من انصاف می نمود خرج و اینچنین 

                                             در دادگاه یک طرفه  

محکوم به مرگش نمی نمود 

آخر مگر دل من جز صداقت و مهر  

چیزی دگر نثار وجودش نموده بود ؟   

آه ای خدا چقدر ساده اشک من  

از چشمها روان شد و در او اثر نکرد و رفت 

سهم من از زمانه سر کرده با وجود او  

آری فقط غم و حسرت است و آه و اشک 

انصاف من کجاست خدایا ؟ من اکنون برادرم 

آری برادری که به خواهر جفا نمود

حالا دگر زمان گذشته و من بار دیگری 

 برگشته ام به روزهای تنهایی و جنون خویش  

آری دوباره در این کنج عزلتم  

تنها غمی عظیم همنشین من است و بس   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد